بلبلی زار زار مینالید
بر فراق بهار وقت خزان
گفتم اندُه مبر که بازآید
روز نوروز و لاله و ریحان
گفت ترسم بقا وفا نکند
ورنه هر سال گل دمد بستان»
(مواعظ سعدی)
این گفتگوی شاعرانه با بلبلِ هجراندیده و دردمند، یکی از درخشانترین فرازهای ادب پارسی است.
این بهار نیست که از برابر ما میگذرد، این ماییم که در گذر ابرآسای زندگی، از کنار بهار میگذریم و هیچ معلوم نیست چند بهار دیگر را در این گذرگاه پرحادثه شاهد خواهیم بود.
بلبلی که در هجران بهار ناله سر میدهد را نمیتوان به وعدهی سررسیدن بهار، تسلی داد. او نگران کوتاهی عُمر خویش است. میداند که روز نوروز و لاله و ریحان فراخواهد رسید، اما نمیداند که در آن روزگار فرخنده، چشمی برای تماشا خواهد داشت یا نه. به قولِ قیصر امینپور:
ای روز آفتابی
ای مثل چشمهای خدا آبی
ای روزِ آمدن
ای مثل روز، آمدنت روشن
این روزها که میگذرد هر روز
در انتظار آمدنت هستم
اما با من بگو
که آیا من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟»
درباره این سایت