دوست نازنینی دارم که امروز عروسی خواهرش بود. داماد هم، همکلاسی و دوست من در دانشگاه بود. شاعر و پاکنهاد. از من خواستند متنی آماده کنم که به شکل عهدنامه باشد و توسط عروس و داماد در آن مجلس قرائت شود. میدانم متنی که نوشتم زیاده خوشبینانه و رومانتیک است. اساساً این پرسش مهمی است که آیا سوگند وفاداری مادامالعمر، خردمندانه است؟ آیا با اطلاع از سرشت عشق و ناپایداری عواطف انسانی، چنین عهد بستنی روا است؟ اینجا با چالشی روبروییم که گابریل مارسل به خوبی طرح کرده است:
شاید به جا باشد بگوییم که وفاداری در واقع هرگز نمیتواند نامشروط باشد مگر در جایی که به هیئت ایمان باشد، اما باید بیفزاییم که وفاداری همواره میخواهد نامشروط باشد.»
او میگوید:
عهد و پیمانهای قید و شرطدار فقط در جهانی امکانپذیرند که خدا در آن نباشد. آزادی از قید و شرط نشانهی واقعی حضور خداست.»
از نظر مارسل وفاداری نامشروط، واجد نوعی ایمانِ ضمنی است و هر سوگند به وفاداری دائمی، در حقیقت اعتراف به ایمان است.
مارتین بوبر میگوید: وقتی آنکه از نام [خدا] گریزان است و خود را بیخدا میداند کلّ هستی خود را در طَبَق اخلاص مینهد و به تو»ی زندگیش، به عنوان تو»یی که دیگری محدودش نمیتواند کرد، روی میکند [در واقع] به خدا روی کرده است.»
به تعبیر سمکین: بیایمانانی که قرینِ وفا میزیند، در پیرامون خود، آب و هوایی پدید میآورند که ایمان در آن نشو و نما میتواند کرد. بیایمانان، به لسان الاهیات مسیحی، شاهدان بیکلام کلامِ الاهیاند. وفایشان نحوهای مشارکت در راز هستی است.»
من هنوز مطمئن نیستم که سخنان مارتین بوبر و گابریل مارسل تا چه پایه واقعنگرانه و پذیرفتنی است، اما مایلم چنین باشد.
در باب وفاداری سخنی از آندرهکنت اسپونویل خواندم که فهمیدنیتر بود:
برایت سوگند میخورم، نه این که همیشه تو را دوست داشته باشم، بلکه همیشه به این عشقی که در آن زندگی میکنیم وفادار بمانم.»
من این حرف اسپونویل را میفهمم. میفهمم که چطور میتوان به همیشه با هم بودن» سوگند نخورد، اما به عشقِ زیستهشده وفادار ماند.
با این حال و به رغم همه تأملات ضروری در باب شأن اخلاقیِ عهد بستنهای دائمی در روابط انسانی، باید متنی مینوشتم که با فضای یک مجلس عروسی هماهنگ باشد. حاصل کار این شد:
به نام او که کریم است و اعتبار هر ارتباطی رهین حضور اوست
دو جویبار میخواهند پهلو به پهلوی هم، به سیاحت زندگی دل بسپارند. دو جویبار که ماییم. من و تو.
من و تو خسته از پیلههایمان میخواهیم پا به مکاشفهی پروانگی بگذاریم. من و تو، با عبور از مرزهای ستبر خویشتن، میخواهیم یکدیگر را گسترش دهیم. ما از محدودیتی که پایبندمان کرده است به جانب هم میگریزیم تا یک گام به بیکرانگی نزدیکتر شویم. در دلهایمان دریچه میگشاییم و چون دو دریچه روبهروی هم» به دیدار، امکان میبخشیم. دیدار دو هستی گریزان از محدودیت، از خفقان، از کمبود هوا، به جانب فراختر یک زندگی. زندگیِ معناشده در مشارکت دو جان که میخواهند باغبان هم باشند و شکفتن را در میانهی راه به تماشا بنشینند. دو جانِ مایل به رهایی که بال در بال یکدیگر میگشایند تا آسمانی آبیتر و چشماندازی روشنتر پیدا کنند. و این هنوز آغاز راه است.
پیداست که آنچه پیشرو داریم یک سیر و سیلان است و نه یک اقدامِ پایانپذیر. قلبهایمان متعهد میشوند که همجوشی ما به جستجوی افقهای تازهی زندگی بینجامد و نه بازماندن از راه به بهانه دل بستن. به یکدیگر دل بستهایم تا با زندگی همگامتر باشیم. چرا که زندگی، زادهی آمیزگاری نیروها است. چنان که درخت را وزش بادها شکوفهور میکند و گلهای صبحدم را تنفس قطرات شبنم جلا میبخشد. باور داریم که با جمعبستن حقیقی دو لبخند، میتوان رنگینکمانی پدید آورد و افق تماشا را آراستهتر کرد. میخواهیم زندگی را با هم قسمت کنیم چرا که باور داریم با قسمت کردن زندگی سهم بیشتری خواهیم یافت.
میدانیم که هیچپیوندی قادر نیست تنهایی ژرف آدمی را از میان بردارد. اما امیدواریم با حرمت گذاشتن به آگاهی و ارادهی آزاد یکدیگر، با پرستاری از نقاط آسیبپذیر و شکنندهی هم، و با نثارِ بیحساب مهری پایدار، از وزن کمرشکنِ تنهایی بکاهیم و در برابر جهانی که آکنده از ناملایمات است، خانهای از محبت و حرمت و محرمیت بنا کنیم.
میدانیم که دشواریهای راه اندک نیست و سنگلاخها و گریوهها پُرشمارند. با اینهمه، چه باک، اگر دل را به ایمان» گرم کنیم و خدا را در تلاقی بیغبار نفسهایمان بجوییم.
آیا پیوند ما میتواند بر صحیفهی جهان، خطّی از الفت و محبت بنگارد؟ آیا خواهیم توانست نقش مقصود از کارگاه هستی» را در پیوندمان خوانده و بیابیم؟ آیا مایههای ما شدن را تا مطلع فصول پُرباران پاس خواهیم داشت؟ نمیدانیم، اما مؤمنانه میکوشیم تا با اعتماد بر الطاف کارساز و تلاش بیوقفه برای مراقبت از یکدیگر در برابر بادهای برگریزِ عادت و خودبینی، و با بذل اصیلترین قوای روح برای فروزان نگاه داشتن چراغ آشنایی، حافظان حریم امیدها و رؤیاهای هم باشیم.
آرزوهای صیقلیافتهای که از نهاد نیک شما حاضران این مجلس میتراود، توشهی راه ماست. راهی که با درنوردیدن مرزهای من آغاز میشود، از کوچهباغِ آشنایی و کرانههای انس و محرمیت میگذرد و تا هماهنگیِ نغمهبار دو انسان به پیش میرود. راهی که از آغاز تا انجام ناپیدای آن را تنها با دلی مایهور از ایمان، امید و محبت میتوان پیمود.
در حضور شما سوگند یاد میکنیم تا وقتی زنده هستیم به عهدی که با یکدیگر میبندیم وفادار بمانیم. در غم و شادی شریک هم باشیم و از زخمهای جان و تن یکدیگر، پرستاری کنیم. سوگند میخوریم باغبان خوبی برای نهال کمعمر پیوندمان باشیم و از این چراغ افروخته در برابر بادهای روزگار، محافظت کنیم. سوگند میخوریم به کردار درختان که حتی در فصول بیبرگی و تهیدستی به بهاران وفادارند، ما نیز به آیین محرمیت و مهربانی متعهد باشیم، به آزادی و آگاهی هم احترام بگذاریم و پشتیبان یکدیگر در مسیر شکفتن و بالیدن باشیم.
از خدای دلپرور میخواهیم که دلهای ما را از فروبستگی بازدارد و برکهی نگاه ما را از گلولای عادت و غفلت بروبد. از خدای گشایشگر، خواهان گشایش و نوریم. گشایش چشمههای صاف و بارش قطرههای نور.
برای تو و خویش چشمانی آرزو میکنم
که چراغها و نشانهها را
در ظلماتمان ببیند
گوشی که صداها و شناسهها را
در بیهوشیمان بشنود
برای تو و خویش روحی
که این همه را در خود گیرد و بپذیرد
و زبانی که در صداقتِ خود
ما را از خاموشی خویش بیرون کشد
و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است
سخن بگوییم.»
درباره این سایت