در خواب، سرگرم سخنرانی در جمعی بودم. حرفم این بود که آدم نباید از خودش ایمن باشد. همیشه بیم این میرود که ناگاه سقوط کنی. در خصوص دیگران هم نباید نومید بود. همیشه امید این هست که در دل پُرظلمت کسی ناگاه پنجرهای رو به نور و روشنی گشوده شود. با شور و هیجان خاصی در حال تقریر این مباحثم. اینکه فرد مؤمن و پارسا همواره باید از خود بیمناک باشد. از به تاراج رفتن ایمان و معنویتش. و همیشه باید در ارتباط با دیگران امیدوار باشد. در همین اثنا میخواهم دو بیت بخوانم که کاملاً مربوط به این بحث است. ذهنم در خواب یاری نمیدهد. بیدار میشوم و جستجو میکنم. میبینم آن دو بیت مرتبط که حاوی چکیدهی آن مباحث بود این است:
غافل مشو که مرکب مردانِ مرد را
در سنگلاخ بادیه پیها بریدهاند
نومید هم مباش که رندان جرعهنوش
از یک نگاه گرم به منزل رسیدهاند
بعضی جاها به این شکل آوردهاند: ناگه به یک خروش به منزل رسیدهاند». اما به گمانم همان نگاه گرم» خوشتر است. آری، گاهی به یک نگاهِ گرم میشود فرسنگها فاصله را به سرعت طی کرد. اقبال میگفت:
وادی عشق بسی دور و درازست ولی
طی شود جادهی صد ساله به آهی گاهی
شاید به همین خاطر است که مولانا میگفت روزها گر رفت گو رو! باک نیست». به این امید دوره میکنیم شب را و روز را، هنوز را» که در میانهی این روزهای گیج، به تعبیر خوشِ سعدی ناگاه از ظلمتِ دهلیز خانهای» روشنی بتابد و عُمر از سر بگیریم. در زمانهای زمینگیر، این وِرد مبارک، سرمایهی بزرگی است:
از ظلمت خود رهاییام ده
با نورِ خود آشناییام ده
درباره این سایت